• time : 00:00
  • Date : Mon Jul 31, 2023
  • item visited : 276
شهدای لواسان
شهید روح‌الله شیرخانی

شهید حاج ‌روح‌الله شیرخانی

شهید روح‌الله در بهمن سال 1326 در روستای سبوکوچک، از پدر و مادری مؤمن، به دنیا آمد. نام پدرش علی‌محمد و نام مادرش سکینه احیائی است. پسر ارشد خانواده و صاحب دو برادر و چهار خواهر است.

شهید روح‌الله، تحصیلات دورۀ ابتدائی‌اش را در لواسان و دورۀ دبیرستانش را در تهران گذراند و با مدرک دیپلم،‏ کارمند سازمان برنامه و بودجه شد.

سال 1355 با فاطمه احدی‌نسب ازدواج کرد که ثمرۀ این زندگی مشترکِ هشت ساله،‏ دو دختر است.

شهید روح‌الله در محلۀ نظام‌آباد تهران زندگی می‌کرد و با شرکت در مساجد تهران و کلاس‌های دینی،‏ عالم و عامل به قرآن شد. او سعی کرد در طول عمر 37 ساله‌اش با رفتار و گفتار نیکو بر اطرافیانش اثر بگذارد.

او در این راه به‌قدری قاطع و محکم،‏ مجری حدود‌الله بود که در بین مردم محل نظام‌آباد و لواسان و اقوامش، شخصیّتی روحانی پیدا کرده بود. لذا لقب حاجی پسوند نامش شد.

حاج‌ روح‌الله در سال 1358 توفیق تشرّف به مکۀ مکرم را پیدا کرد. او به نیابت پدربزرگش به خانۀ خدا رفت و با انجام مناسک حج به طور رسمی حاجي شد.

قبل از انقلاب، او با شهید آیت‌الله غفاری ارتباط داشت و اعلامیه‌های امام را از طریق آن شهید بزرگوار به دست می‌آورد و در تهران و لواسان پخش می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب،‏ شهید روح‌الله، در پایگاه شمیران و مسجد شهید آیت‌الله‌ غفاری فعالیّت ‌کرد. با آغاز جنگ به دهلاویه رفت. با دکتر چمران آشنا شد و پس ‌از تعلیم فنون جنگ‌های نامنظم چریکی،‏ از یاران شجاع دکتر چمران به حساب آمد.

 با راه‌اندازی بسیج مقاومت مسجد انصار در روستای سبو کوچک،‏ داوطلبان را تعلیم نظامی داد.

 از نوجوانان و جوانان سبو کوچک،‏ دسته‌ای 35 نفره تشکیل شد و با فرماندهی شهید روح‌الله به جبهه اعزام گردید.

با تشکیل سپاه 27 محمد رسول‌الله (ص) شهید روح‌الله وارد تیپ عمار شد.

 نوروز سال 61 در عملیات فتح‌المبین از ناحیه دست راست مجروح گردید. ولی بعد از دو هفته خود را به جبهه رساند تا در عملیّات بیت‌المقدس شرکت کند و در آزادسازی شهر هویزه و خرمشهر سهمی داشته باشد.

سرانجام پس از 5 سال نبرد با دشمن داخلی و خارجی، در تاریخ 3/11/63 در شهر بوکان کردستان، در حالی که در آسايشگاه بود و كتابي را مطالعه می‌کرد،‏ ترور شد و به لقاءالله رسید.

یوسف شیرخانی (رزمنده)

سبو کوچک از روستاهای لواسان کوچک،‏ دوازده شهید جنگ تحمیلی دارد که در پایگاه بسیج سبو کوچک با فرماندهی شهید روح‌الله تعلیم دیدند و به جبهه ‌رفتند.

 شهیدان رضا و محمدباقر شیرخانی،‏ حجت‌الله شیرخانی،‏ قدرت‌الله یقین‌علی و افشین یقین‌علی،‏ عیسی احیائی و شکرالله احیائی و شهیدان رضا کاظمی و غلامحسن کاظمی و غلامعلی و محسن کاظمی با تربیت و تعلیم حاجی که حمزۀ شهیدان لواسان لقب گرفته بود،‏ خاطرات فراموش نشدنی از خود به جا گذاشتند و رفتند.

حاجی با وجود اینکه منزلش در تهران بود،‏ پایگاه بسیجش را در سبو قرار داد و با تحمل راه پرپیچ‌وخم تهران-لواسان،‏ به میان مردمی می‌آمد که از کودکی با آنها انس و الفت داشت. به کوچک و بزرگ‌شان احترام می‌گذاشت.

مردم لواسان هنوز به یاد دارند،‏ جوانان لاقیدی که با دیدن سایۀ حاجی از فاصلۀ دور،‏ رفتار و کردار نامناسب خود را تغییر می‌دادند. امر به معروف و نه ‌از منکر حاجی،‏ به شکلی بود که کسی از او نمی‌ترسید، ولی به احترام او،‏ در محل،‏ رفتار ناشایست از خود نشان نمی‌داد.

حاج‌ روح‌الله، به قول بزرگترها، از کودکی شخصیّتی انسانی و روحانی و باخدا داشت. به همین دلیل بود که اهالی لواسان برای او احترام زیادی قائل بودند و اکنون نیز روح والایش برای مردم،‏ تقدّسی خاص دارد. مادرم که عمۀ ایشان است،‏ هر بار نامش برده می‌شود،‏ بی‌اختیار دل‌تنگش می‌شود و اشک می‌ریزد. مادرم همیشه می‌گوید: علم و ایمان و اخلاصی که در روح‌الله دیده ،‏ در بچه‌های فامیلش ندیده است.

شهید روح‌الله در عمر کوتاه 37 ساله‌اش،‏ مشکلات بسیاری از مردم را با همّت خود حل کرد. به خانواده‌هایی که مشکل مالی داشتند،‏ از راه‌های مختلف رسیدگی می‌کرد.

هر وقت افراد خانواده و یا کسانی از اهل محل،‏ اختلافی با هم پیدا می‌کردند،‏ حاج ‌روح‌الله را برای حلّ اختلاف به عنوان ریش سفید انتخاب می‌کردند. در حالی که حاجی به سن میان‌سالی هم نرسیده بود. ولی به جهت علم دینی و ایمان و عمل بالایی که داشت،‏ مردم او را قبول داشتند و از هم‌صحبتی با او لذّت می‌بردند و همواره از آن بزرگوار می‌خواستند،‏ دعایشان کند.

حاج‌ روح‌الله، در جنگ تحمیلی، از نیروهای چریکی دکترچمران بود و در پایگاه بسیج سبو کوچک،‏ نیروهای پاک و متعهد را جذب می‌کرد و به آنها تعلیم می‌داد که حاصل آن ده‌ها رزمنده و دوازده شهید و چندین مجروح شد.

یادم است ما 30‌ نفر لواسانی بودیم که به سرپرستی حاجی در عملیّات خیبر شرکت کردیم و در منطقۀ چپ طلائیه مستقر شدیم. شب عملیّات،‏ حاجی با برپایی مراسم دعای کمیل و دعای توسل روحیّۀ خاصّی به نیروهایش داد. در زمان حمله، خودش مثل حمزۀ صدر اسلام با شجاعت می‌جنگید و از این سنگر به آن سنگر حرکت می­کرد و بچه‌ها هم به دنبالش، مانند او می‌جنگیدند.

وقتی دشمن پاتک سنگین خودش را برای پس گرفتن جزیرۀ مجنون آغاز کرد،‏ حاجی لحظه‌ای به فکر عقب نشینی نیفتاد و پشت به دشمن نکرد و هیچ اشتباهی هم مرتکب نشد. 

زمانی که عملیّات به پایان رسید و نیروها به عقب برگشتند،‏ ما دیدیم حاجی تمامی وسائلی که تدارکات به او داده بود،‏ به آنها برگرداند و گفت: اینها متعلق به بیت‌المال است. استفادۀ شخصی از آنها صحیح نیست!

حاجی در مقابله با منافقین و ضدّ انقلاب هم بسیار محکم و قاطع برخورد می‌کرد. همان­قدر که با مردم عادی از کوچک تا بزرگ متواضع و مهربان بود،‏ با منافقین در شهر و روستا، دشمن بود. منافقین برای ترور کردنش برنامه داشتند. سرانجام در سال 63 به مقصود پلیدشان رسیدند. چون حاجی آنها را شناخته بود و با بحث و با نفوذ کلامی که داشت،‏ رسواشان می‌کرد.

فرزند شهید

وقتی پدرم شهید شد، من 8 ماهه بودم. خواهرم را هم در سن 5 سالگی‌ام از دست دادم. خواهرم طاهره تا سن 7 سالگی پدر را دیده بود. خاطرات زیادی از او داشت. من به خواهرم غبطه می‌خوردم. چون او محبّت پدر مهربان‌مان را چشیده بود. ولی خواهرم نتوانست فقدان پدر را تحمل کند. بیمار شد و پس از 3 سال تحمل رنج بیماری در سن 12 سالگی من و مادرمان را تنها گذاشت.

بعد از رحلت خواهرم من ماندم و مادر داغ‌دارم. ولی مادر با صبری الهی مرا بزرگ کرد.

من از مادر و همین‌طور اطرافیانم، نقل و قول‌های زیادی از علم و تقوای پدر و فعالیّت‌های دینی و اجتماعی و سیاسی و نظامی پدر شنیده‌ام و از اینکه دختر چنین پدری هستم به خود می‌بالم.

نقل و قول‌ها از پدرم، اکنون خاطرات زیبایی هستند که من با آنها زندگی می‌کنم و دوست دارم هرچه سریعتر زمان بگذرد, دو دختر خردسالم بزرگ شوند تا من پدربزرگ‌شان را برایشان معرفی کنم.

یکی از این خاطرات زیبا که قصد دارم در آینده برای فرزندانم تعریف کنم، فعالیّت پدرم در دوران قبل از انقلاب است که بسیار برایم جالب است. مادرم نقل می‌کند، پدر اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را که از محل اقامت امام در نوفل لوشاتو می‌آمد، به‌طور مخفیانه برای تکثیر به اداره می‌برد. یک بار یکی از اعلامیه‌ها در دستگاه زیراکس اداره جا می‌ماند. مسئول اداره متوجه موضوع می‌شود و در بین کارمندان از پدرم سؤال می‌کند ولی پدر تکثیر اعلامیۀ امام را منکر می‌شود.

 آن روز مسئول به پدرم می‌گوید: تکثیر اعلامیۀ امام اشکالی ندارد ولی مراقب باش از این بعد برگه‌ای در دستگاه نماند.

پدر از آن روز متوجه میشود در اداره تنها نیست و همکارش نیز فردی مؤمن به امام و انقلاب است.

در زمانی که امام قصد آمدن به ایران را داشتند، پدرم با دوستان انقلابی و هم‌شهریان لواسانی با پای پیاده به فرودگاه می‌رفتند ولی بختیار فرودگاه را بسته بود و اجازۀ ورود به امام نمی‌داد. پدرم با پاهای تاول‌زده چند روز به فرودگاه می‌رود. وقتی در روز 12 بهمن امام به ایران می‌آیند، پدرم به دلیل جمعیّت زیاد نمی‌تواند جلو برود. ولی وقتی موفق می‌شود از درختی بالا رود و چهرۀ امام را ببیند، خوشحالی‌اش چند برابر می‌شود.

با شروع جنگ نیز پدرم به جبهۀ دهلاویه که خیلی جبهۀ خطرناکی بود فرستاده می‌شود. رزمندگان در آن منطقه به دلیل نزدیکی به دشمن اجازۀ تیراندازی نداشتند. خیلی‌ها از آن منطقه می‌روند ولی گروه پدرم در آن‌جا می‌مانند و با دکتر چمران آشنا می‌شوند و عملیّات چریکی را از گروه ایشان می‌آموزند.

نامه شهید

بسم‌الله الرحمن ‌الرحیم

مادامی که به شرایط ما عمل نکردند،جنگ باقی است. (امام خمینی 18/5/61)

خدمت خانوادۀ عزیزم سلام می‌رسانم و سلامتی آن وجود گرامی را از درگاه خداوند تبارک و تعالی خواهانم. امیدوارم در کارها با بلندنظری و صداقت و پاکدامنی که دارید، موفّق و پیروز باشی و هم‌چنین خدمت فرزندانم طاهره و راحله سلام می‌رسانم و سلامتی آن دو عزیز را از خداوند تبارک و تعالی خواهانم و خدمت برادر حسین احدی‌نسب سلام می‌رسانم و سلامتی آن بزرگوار را از خداوند بزرگ مسئلت دارم. قبلاً هم نامه نوشته‌ام. نمی‌دانم به دستتان رسید یا خیر. ولی تا این تاریخ جواب نامه به من نرسیده و یک بار که به شهر بوکان آمده‌ام به خانۀ سلیمان تلفن زده‌ام و آدرس این مقر را [خودم را] به شما داده‌‌ام. به هر حال منتظر جواب نامه می‌باشم. از قول من به همسایگان، آقای صورتی با خانواده و آقای حاتمی با خانواده و آقای عابدینی با خانواده و علی‌آقا و حبیب‌آقا و آقای صادق‌زاده و آقامرتضی با خانواده سلام برسانید و هم‌چنین به پدرومادرت و برادران و خواهرانت و به پدرومادر خودم و عمه‌ها و دائی و عموها و کلیه دوستان و آشنایان سلام برسانید.

 والسلام روح‌الله شیرخانی 30/10/63

و اما آدرس ما: کردستان- بوکان سپاه پاسداران گردان امام حسن مجتبی(ع) محور سد مقر درزیولی

Average :  0 |  Submitted :  0

Tags

    6.1.7.0
    V6.1.7.0