• ساعت : ۰۰:۰۰
  • تاريخ :
     ۱۴۰۱/۱۱/۲۰ 
  • تعداد بازدید : 301
شهدای لواسان
شهید محمدابراهیم احمدپور

شهید محمد ابراهیم احمدپور

شهید محمد ابراهیم سال 1334 در منطقه شمیران تهران به  دنیا آمد. نام پدرش ابوالفضل و مادر، عفت علیمرادیان است. فرزند دوم خانواده و صاحب یک برادر و چهار خواهر است. شغل پدر  کارمند جهاد سازندگی شمیرانات است.

شهید محمد ابراهیم تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانش را در مدارس منطقه یک شمیران گذراند. ایشان در رشته فیزیک دانشگاه تربیت معلم قبول و زمان انقلاب در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد ولی با شناخت امام و انقلاب، کار در شرکت را رها کرد و برای نجات مردم ستم دیدۀ کردستان وارد گروه جهاد سازندگی شد و با شهید چمران هم‌کاری کرد.

با آغاز جنگ تحمیلی، به جنوب آمد، مدتی در ستاد پشتیبانی شوش خدمت کرد و سال 1360 شهردار ماهشهر شد.

شهید محمد ابراهیم برای حل مشکلات مردم جنگ‌زدۀ خوزستان خصوصاً مردم ماهشهر فعالیت‌های مهمی انجام داد.در روز يكشنبه 20 دي 1360 در حال بازگشت به ماهشهر در جاده ماهشهر تصادف نمود و استخوان كتف او شكست. در 23 دي به بيمارستان نورافشار شميران منتقل شد. ده روز در بيمارستان و سيزده روز در خانه بستري بود و به علت ناتمام بودن كارهايش در ماهشهر با همان حالت مريضي (ناراحتي قلبي و ريوي و شكستگي استخوان كتف) به اتفاق مادرش به آنجا رفت. بخاطر شدت يافتن درد نتوانست به كار ادامه دهد. لذا دوباره به تهران بازگشت و بعد از وخيم تر شدن حالش به بيمارستان لبافي نژاد واقع در خيابان پاسداران تهران انتقال يافت. اما با وجود تلاش پرسنل يبمارستان و اطبا، حالش روز به روز بدتر مي‌شد و به همين علت تصميم گرفته شد كه به آلمان منتقل شود؛ روز دوم فروردين به اتفاق مادرش راهي آلمان شد. اطباي آلمان بيست و يك روز او را زير دستگاه نگاه داشتند در حالي كه قلب و ريه‌اش به طور كلي از بين رفته بود، سرانجام،22 فروردين 1361 در سن 27 سالگي دفتر زندگي پربارش بسته شد. روز اول ارديبهشت از آلمان به تهران منتقل و در روز دوم ارديبهشت در مزار شهداي تهران به خاك سپرده شد.

پدر شهید

بعد از 22 بهمن 1357 در پي فرمان امام خميني (ره)،  با این‌که در يك شركت خصوصي كار مي‌كرد و وضعش از هر لحاظ خوب بود، از آن‌جا خارج شد و به نخست وزيري رفت و در خدمت گروه شهيد چمران درآمد . طبق فرمان امام مبني بر تشكيل جهاد سازندگي، به خيل جهادگران پيوست و از مؤسسین جهاد شميرانات بود . يك بار از سوي جهاد براي بررسي اوضاع كردستان به آن محل رفت كه در راه بازگشت مورد حمله ضد انقلابيون و راهزنان قرار گرفت ولي به خواست خدا زنده ماند و از دست آنان رها شد.

با شروع جنگ تحميلي عراق، آغوش گرم خانواده را رها نمود و عازم جبهه‌هاي جنوب شد. در آن‌جا، پس از مدتي خدمت در ستاد پشتيباني شوش از طرف استانداري خوزستان به رياست شهرداري ماهشهر برگزيده شد. در اين مدت، او بهترين و بيش‌ترين خدمات خود را تقديم انقلاب نمود تا بتواند دين خود را نسبت به ملت از جان گذشته‌اش ادا نمايد . خدمات ارزنده او در جنوب، در پست رياست شهرداري ماهشهر، ستاد پشتيباني شوش و جهاد سازندگي نمايان است. در اغلب حملات رزمندگان اسلام به متجاوزان بعثي شركت داشت تا شايد در اين راه سعادت شهادت را بيابد. طرح‌هاي اجرايي پيشنهادي او به دولت در اغلب موارد مورد قبول قرار مي‌گرفت و از جمله طرح معادن او بود كه به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسیده است.

از سن 9 سالگي، براي فراگيري احكام انسان ساز اسلام وارد فعاليت مذهبي شد و به آموختن قرآن مجيد همت گماشت و با اين عمل در همان اوان نوجواني درهاي سعادت را به روي خويش گشود. تا قبل از رفتن برادر بزرگش (محمد علي) به آلمان براي ادامه تحصيل،آن دو در تمام فعاليت ها با هم بودند . بعد از دريافت مدرك ديپلم با معدل بالا در كنكور قبول شد و به دانشگاه تربيت معلم راه يافت و در رشته فيزيك به تحصيل ادامه داد و در حين گذراندن دوران دانشگاه به فعاليتهاي مخفيانه و مذهبي مي پرداخت. چند بار نیز توسط ساواك، مورد تهديد قرار گرفت و مدت كوتاهي بازداشت شد و به زندان رفت ولی چون عليه او مداركي به دست نياوردند، آزادش نمودند. در اوايل سال چهارم دانشگاه كه همزمان با آگاه شدن توده هاي مردم بود، روساي دانشگاه به منظور نشان دادن قدرت خويش اقدام به اخراج چند تن از دانشجويان از جمله محمد ابراهيم نمودند. بعد از پيروزي انقلاب، با وجود درخواست دانشگاه براي ادامه تحصيل، او معتقد بود كه با كار كردن بهتر مي تواند به انقلاب كمك كند تا تحصيل كردن.

او با بينش بسيار قوي و روشن و نیز فرهنگ عميق ، در كارها هميشه موفق و پيروز بود و مي گقت : زير بناي هر جامعه، فرهنگ آن جامعه است لذا ما سياست و روش خود را از فرهنگ اسلامي خويش دريافت كرده‌ايم. و بر مبناي اين فكر هيچ‌گاه پا از محدوده اسلام بيرون ننهاد و همواره خدا را در اعمالش در نظر داشت و از ياوران صديق امام و انقلاب بود. زمانی كه عازم آلمان بود، وقتي مادر مي‌گفت: به چه چيزي احتياج داري؟ می گفت: من به هيچ چيز احتياج ندارم جز چند تا عكس امام كه براي دوستان و برادرم ببرم. در محيط كارش قاطعيت فراوان داشت و چه در انقلاب و چه پس از آن هر كجا كه محتاج مديريت و قاطعيت بود او  پيشاپيش حركت مي كرد. در محيط خانواده، همسري مهربان و صبور بود و در مقابل پدر و مادرش فروتن و در حقيقت تكيه‌گاه و پشتيبان بود. من پدر نداشتم، برادر نداشتم. او پدرم بود، برادرم بود. پسرم مايه افتخار و تكيه گاهم بود.

برگرفته از کتاب شهردار خوبو، 

(سید محمد غرضی، استاندار وقت خوزستان)  صفحه 45

شهردار نمونه

  یادم می‌آید، روزی مرحوم احمدپور آمده بود استانداری و گله‌مند بود. او مسئول ستاد پشتیبانی جنگ در ماهشهر بود و بعضی مقررات خشک شهرداری را که دست او را بسته بود قبول نداشت.

کار رسیدگی به جنگزدگان و گرفتاریهای ناشی از جنگ کار ساده ای نبود. من از او خواهش کردم که مسئولیت شهرداری ماهشهر را بپذیرد تا دستش برای هر فعالیتی باز شود. او خوداری کرد. گفتم: «اگر می خواهی مشکلت حل شود این تنها راهش است. شما اگر شهرداری و ستاد پشتیبانی جنگ را با هم هماهنگ کنی، حتماً نتیجه بهتری خواهی گرفت.»

خلاصه پس از اصرار زیاد متقاعد شد. آن وقت، ما واقعاً نفس راحتی کشیدیم. چرا که عزیزی شهردار شده بود که با انگیزه قوی، مدیریت خوب، جنگی و مذهبی، می توانست هم کار ستاد پشتیبانی و هم شهرداری را به نحو مطلوب انجام دهد. بعد از مدتی، من از ایشان گزارش کار خواستم. در آنجا بود که دیدم واقعاً شهرداری نمونه است.

او همه بودجه را به خوبی جذب کرده و تعداد زیادی کار نو انجام داده بود. ساخت فرودگاه، ساخت چند شرکت برای اسکان مهاجران جنگ، احداث پارک، سر و سامان بخشیدن به کوچه ها و خیابانها. اینها کارهای بزرگی بود.

هرکس وارد شهر می شد احساس می کرد شهر از یک انتظام خاصی برخوردار است. جنگ خرابیهای خاص خودش را دارد، اما افراد را فرهیخته می کند. شخصیتها را به سمت والایی هدایت می کند. او سازندگی را در کنار جنگ آغاز کرد و با عمل خود دیگران را تشویق کرد تا روحیه خود را در قبال خرابیها نبازند.

آنچه باعث شد تا خوزستان بتواند در مقابل حملات بعثیها مقاومت کند-آن هم در حالی که ما ارتش و سپاه آماده رزم نداشتیم- وجود چنین افرادی بود که همه جانبه فکر می کردند، تصمیم می گرفتند و کارها را به نفع انقلاب پیش می بردند.

شهید احمدپور شبها به جبهه می رفت و تا صبح در کنار رزمندگان بود. صبحها نیز به شهر می آمد و شهر را اداره می کرد.

ایشان در اداره شهرداری ماهشهر استعداد خوبی را از خود نشان داد. پس از آن بود که آقای فروزنده (معاون استاندار وقت) به من گفت: « حالا که ایشان شهرداری را خوب اداره کرده است، سرپرستی فرمانداری را نیز به ایشان بسپاریم.» آن روز ما با اطمینان خاطر حکم سرپرستی فرمانداری را نیز به نام احمدپور زدیم.

 

(سید محمد غرضی، استاندار وقت خوزستان) صفحه 61             

شیرینی فرودگاه     

کار بازسازی فرودگاه ماهشهر به اتمام رسیده بود. قرار بود که هواپیمای مسافربری فرود بیاید و عملاً فرودگاه را افتتاح کند.

برای افتتاح، همه مسئولان شهر و مردم آمده بودند. رفته رفته از موعد مقرر گذشت، اما از هواپیما خبری نشد. مردم که از ایستادن خسته شده بودند کم کم فروگاه را ترک کردند.

یادم می آید بعدازظهر همان روز من مانده بودم و چند نفر دیگر. ناگهان اعلام کردند که تا لحظاتی دیگر هواپیما بر زمین خواهد نشست. فرود اولین هواپیما در فرودگاه تازه احداث شده تماشایی بود.

لحظاتی نگذشت که پلکان مقابل در خروجی هواپیما قرار گرفت. وقتی درها باز شد، چشمان ما به جمال مبارک حضرت آیت الله خامنه ای روشن شد.

آن روز فرودگاه ماهشهر با قدمهای مبارک ایشان افتتاح گردید و خستگی چهل شبانه روز کار در فرودگاه را از تنمان به در آورد.

(سید ابوالقاسم یوسفی) صفحه 14

نور بزرگواری                                      

وقتی ابراهیم به دنیا آمد، روبروی منزلمان علامه طباطبایی (ره) سکونت داشت و صد متر آن طرفتر منزل امام خمینی بود.

ما دو تا اتاق خالی داشتیم که همیشه آنها را به اساتید حوزه علمیه اجاره می دادیم. خوب یادم است که آن روزها پیر فرزانه ای به نام «ملاکاظم» (ره) مستأجرمان بود. او از بندگان مخلص و با تقوای خدا بود. مریدان زیادی هم داشت. همیشه ابراهیم را از من می گرفت،  می بوسید و می نشاند روی پایش و در حین تدریس، با صحبت او را مورد تفقد قرار می داد.

ملاکاظم می گفت: «دخترم! در چهره کودکت بزرگواری می بینم. به او خیلی اهمیت بده!» 

مادر شهید، صفحه 15

شفای ابراهیم                                         

محمد ابراهیم دو ساله بود که بیماری سختی گرفت . پدرم- حضرت آیت الله علیمرادیان- علاقه خاصی به او داشت. شب خوابیده بودم. در عالم خواب ایشان را دیدم که تشریف آورده اند به منزل ما. او گفت:« بچه را بگذار روی دست من.» گفتم:«مریض است.» گفت:«باشد!»

این حرف او سه بار تکرار شد. تا اینکه بچه را گذاشتم روی دستش.

وقتی از خواب بیدار شدم، حال محمد ابراهیم خوب شده بود.

پدر شهید، صفحه 20

صحابی انقلاب

سال دوم دانشگاه بود که به جرم فعالیتهای سیاسی اخراجش کردند. او خود را وقف انقلاب کرده بود. همیشه صبح زود از خانه بیرون می رفت و گاه تا نیمه شب بازنمی گشت.

شبی من نیز با او رفته بودم. جلساتی داشتند؛ بحث می کردند،طرح می ریختند... وقتی برگشتم ساعت دوازده شب بود. سه مرد مشکوک داشتند از کوچه مان خارج می شدند. تا وارد خانه شدیم، حاج خانم مضطربانه پیش آمد و گفت: «کسی شما را ندید؟»

گفتیم:«نه.»

گفت:«سه مأمور مسلح تا حالا منتظر ابراهیم بودند.» وقتی می رفتند گفتند:« بگویید صبح، اول وقت خودش را به شهربانی معرفی کند.»

مانده بودم چه کار کنم. با خودش مشورت کردم. در آخر به این نتیجه رسیدم که برای رفع حساسیت آنها، بهتر است خودش رامعرفی کند.

صبح ساعت شش، خودم او را سوار ماشین کردم و به شهربانی بردم. آنها ابراهیم را گرفتند و به من اجازه ورود ندادند. تا ظهر جلوی شهربانی منتطر پاسخ بودم، اما هیچ کس به من اعتنایی نمی کرد.

آن روز به خانه برگشتم و تا مدتها از او خبری نداشتیم، تا اینکه نزدیکیهای پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد.

بخش‌هایی از وصیت‌نامه شهید محمد ابراهیم

«ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص

خداوند كساني را كه در راهش قتال مي‌كنند و چون سد استوار و محكم هستند دوست مي‌دارد. پس از سلام به تمام خوانندگان اين يادداشت، بر آن شدم كه چند كلمه‌اي بنويسم كه اگر توفيق شهادت نصيبم شد بدانند كه بي هدف در اين راه گام برنداشته‌ام. بعد از به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي و تشكيل ارگان‌هاي انقلاب، ديگر تاب كار كردن در محيط هاي قبلي را نداشتم و به جهاد پيوستم و به عنوان قطره‌اي از موج توفنده جهادگران مشغول خدمت شدم و در زمان جنگ با منافقين در كردستان از طرف جهاد، داوطلبانه به آن منطقه رفتم ولي توفيق ماندن نداشتم و منتظر فرصت ديگري براي نزديك‌تر شدن به شهادت بودم كه جنگ تحميلي با رژيم غاصب عراق - اين مزدور آمريكا- پيش آمد و فوراً با اولين گروه جهاد تهران وارد منطقه شدم و قصد كردم كه تا پايان جنگ منطقه را ترك ننمايم. كم كم پس از سامان يافتن كارها مسووليت ديگر را نيز عهده‌دار شدم .و حال كه اين خطوط را رقم مي‌زنم، احساس مي‌كنم كه شهادت -اگر چه براي ما هدف نيست بلكه وسيله‌اي براي اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت‌مان در ناملايمات است و راهي بس نزديك براي رسيدن به معشوق حقيقي- چه نزديك است و ما چه كم سعادت. لذا مصمم كه بعد از اين در تمام عمليات‌ها شركت نمايم، ان شاءالله كه توفيق دست دهد .

اما سخني با همراهان زندگيم :

پدرم : هر چه داشتم از تربيت صحيح تو و مادرم بود. با تشكر از زحمات‌تان، به شما درود مي‌فرستم و براي‌تان از خداوند توفيق بيش‌تر آرزو مي‌كنم. به تربيت بيش‌تر خواهرانم همت خواهيد داشت ان‌شاءالله .

 مادرم: تو كه با تمام زير و بم‌هاي زندگي ساختي، خدا توفيق و سعادت دنيا را نصيبت كند. مواظب باش كه امر خدا را در نظر داشته باشي، خدا نيز  تو را هدايت خواهد كرد . و از من فقط اين را داشته باش، فقط نايب بر حقش امام خميني را الگو قرار بده.

خواهرانم : آرزوي موفقيت برايتان دارم و متذكرتان مي‌شوم كه فقط حزب الله است كه مفلح و رستگار است. به راه خود ادامه دهيد و از سرزنش‌ها نترسيد.

برادرم: از خداوند برايت آرزوي هدايت مي‌كنم كه راهت را بيش‌تر بررسي كني امام را بهتر بشناسي و سخنانش را دقيق‌تر بسنج و ببين اسلام اصيل را در كدام راه مي‌يابي.

دوستانم: راهتان استوار و رزم‌تان پايدار باد! و از همگي‌تان فقط يك چيز مي‌خواهم یاري امام و انقلاب، صبر تا بثمر رسيدن كامل انقلاب و دعاء براي طول عمر امام و ظهور حضرت مهدي (عج) و شادي روح تمام شهداي به خون خفته انقلاب.

 وسايل خانه‌ام را به همسر و همسنگرم مي‌بخشم تا به هر صورتي كه مايل است از آن استفاده نمايد. مسلم مي‌دانم كه با صبرتان و نگرفتن هيچ‌گونه وجهي از هيچ ارگاني اجر شهيد را كم نخواهيد كرد. مقدار پولي كه در بانك دارم خرج مستضعفين بنماييد. برقرار باد جمهوري اسلامي ايران ، برافراشته باد پرچم فلاح بخش اسلام .

امتیاز :  ۰ |  مجموع :  ۰

برچسب ها

    6.1.7.0
    V6.1.7.0