• ساعت : ۰۰:۰۰
  • تاريخ :
     ۱۴۰۲/۰۲/۰۶ 
  • تعداد بازدید : 309
شهدای لواسان
شهید علیرضا زارعی

  شهید علیرضا زارعی

 

شهید علیرضا سال1343 در تهران منطقۀ خیابان ری به دنیا آمد. نام پدرش اسدالله زارعی و مادرش اقدس کاظمی‌راد است. فرزند آخر خانواده است و یک خواهر و سه برادر دارد.

پدر و مادرش از اهالی روستای هنزک بودند و در مناطق خیابان ری و نارمک و دردشت تهران نیز جهت کار و تحصیل زندگی می‌کردند.

اسدالله زارعی بازنشستۀ صنایع دفاع ارتش بود و در ایام جنگ به عنوان بسیجی در تدارکات ستاد پشتیبانی خدمت می‌کرد. پسر ارشد اسدالله زارعی، قبل از انقلاب برای کار و تحصیل به خارج سفر کرده بود. سه پسر دیگر خانوادۀ زارعی و نیز تنها دامادشان- که کارمند نیروی انتظامی بود-در مرزهای کشور خدمت می‌کردند.

اسدالله زارعی و  فرزندش محمود از مسجد امام رضا (ع) و پایگاه شهید بهشتی به جبهه اعزام می‌شدند.

احمدرضا ،پسر بزرگ‌تر خانواده، کارمند بود و از طریق بسیج اداره به جبهه رفت و در منطقۀ مهران به مدت یک ماه مفقود شد.

پسران خانوادۀ شهید علی‌رضا با وجود غم مفقودی برادرشان که همسر باردار نیز داشت، به جبهه می‌رفتند و مصایب بزرگ جنگ تحمیلی را به جان می‌خریدند.

محمود، فرزند چهارم خانواده زارعی، ابتدا به خدمت سربازی رفت و در یگان ویژۀ تکاوران انجام وظیفه کرد. محمود پس از 9 ماه خدمت، در اثر انفجار مهمات در منطقۀ گیلانغرب، دچار سوختگی شدید و موج‌گرفتگی و صدمۀ نخاعی شد.

اسدالله زارعی، با فروش خانه، فرزندش را به آلمان فرستاد و خداوند سلامتی محمود را به او بازگرداند. محمود در طول زمان درمان، مشغول به تحصیل در رشتۀ حسابداری شد. سپس با وجود آثار مجروحیت و اخذ معافیت از خدمت سربازی، به عنوان بسیجیِ مسجد امام رضا (ع) و پایگاه شهید بهشتی، به جبهه بازگشت.

محمود برای بار دوم در جزیرۀ مجنون در حالی که رانندۀ آمبولانس بود، با اصابت ترکش از ناحیۀ کف دست مجروح شد.

 ایشان با تلاش بی‌وقفه و پربار پدر، سلامتی خود را باز یافت و با وجود ناامیدی پزشکان از بهبودی کامل نخاع و فرزنددارشدن او، با عنایت خدا ازدواج کرد و اکنون صاحب دو دختر است.

شهید علیرضا فرزند پنجم خانوادۀ اسدالله زارعی، تحصیلاتش را در محلۀ نارمک و مدرسۀ نمونۀ «دانشمند» در منطقۀ 8 گذراند و پس از شرکت در آزمون سراسری سال 1361 در دانشگاه تبریز، در رشته «مهندسی مکانیک» قبول شد.

وی در طول تحصیل از پایگاه بسیج دانشجویی تبریز با پست ترابری به جبهه اعزام شد.

شهید علیرضا فقط در ایام امتحانات به دانشگاه مراجعه می‌کرد و پس از ثبت‌نام در ترم جدید به جبهه باز می‌گشت.

 شهید علیرضا علاوه بر حمل مجروح با آمبولانس، رانندگی کانتینرهای یخچال‌دار مواد غذایی و دیگر ماشین‌های سنگین را نیز به عهده می‌گرفت و هم‌چنین هر زمان کاری نیمه تمام و بر زمین مانده می‌دید، خود را مسئول انجام آن کار می‌دانست و سریع خدمت خود را ارایه می‌داد. آخرین خدمتی که از شهید علیرضا دیده و ثبت شد، دریافت پست فرماندهی جهاد سازندگی و رانندگی بر روی دستگاه بلدوزر برای ساخت سنگر در شلمچه بوده است. شهید علیرضا بدون توجه به داشتن پست فرماندهی، به رانندگیِ بلدوزر مشغول ‌شد تا رزمندگان بی‌سنگر را برای عملیات آماده کند. سرانجام در منطقۀ عملیاتی شلمچه در تاریخ 19/3/ 1366 با اصابت خمپاره مجروح شد. وی را بلافاصله  به نزدیک‌ترین بیمارستان انتقال دادند.   

علیرضا تحت عمل جراحی قرار گرفت. به جهت شدت جراحت، او را به تهران منتقل کردند. در تهران حال علیرضا رو به وخامت رفت. پرستار وی از این‌که مجروح پلاک نداشت، ناراحت شد و سعی کرد نام مجروح را بپرسد. علیرضا روی مقوا نوشت: «علیرضا زارعی... تهران» و پس از لحظاتی شهید شد. شهید علیرضا پس از شناسایی و تحویل به خانوادۀ زارعی، توسط مردم تهران و لواسان تشیع و در محلۀ ناران به خاک سپرده شد. مزار مطهرش در جوار امام‌زاده فضل‌علی ابن کاظم (ع) ناران زیارت‌گاه عاشقان راه شهادت است.

خواهر شهید

«در ایام دفاع مقدس مردان خانوادۀ ما در جبهه بودند. مادرم علاوه بر تحمل تنهایی و اداره کردن زندگی خود، دلشورۀ سلامتی آن‌ها را نیز داشت و می‌گفت: با هر بار شنیدن زنگ تلفن، قلبم می‌ریزد که حالا خبر بد کدام‌شان را خواهم شنید.

ولی مادرم به خاطر اسلام این سختی‌ها را تحمل می‌کرد. ما به جهت تنهایی مادرم، سعی می‌کردیم بعضی از خبرها و اطلاعات مربوط به جبهه را از او پنهان کنیم. از جمله جبهه رفتن شهیدمان علیرضا را. علیرضا در این مدت چهار سال، به مادرم نگفت که به جبهه رفت و آمد دارد.

علیرضا از طریق دانشگاه جبهه می‌رفت و مادرم در مدت چهار سال فکر می‌کرد پسر دانشجویش در تبریز است. البته علیرضا به موقع درسش را خواند و امتحاناتش را به خوبی پشت سر گذاشت. دانش‌نامۀ او هشت ماه پس از شهادتش به منزل پدرم آمد.

 زمان جنگ، منزل ما در شهر خرم‌آباد بود. وقتی پدر و یا برادرانم به جبهه می‌رفتند، در بین مسیر قطار تهران – اندیمشک،  به منزل ‌ما می‌آمدند و من خبر سلامتی مردان‌مان را به مادرم می‌دادم. من در روز چند بار به مادرم زنگ می‌زدم. در آن زمان صدام خرم‌آباد را مرتب بمباران می‌کرد. ما در خانه‌های سازمانی زندگی می‌کردیم. من مجبور بودم بعد از هر بمباران و یا اصابت موشک به شهر، خبر سلامتی‌مان را به مادرم بدهم.

اغلب قبل از شنیدن حوادثِ مربوط به خانواده‌ام، من نشانه‌هایی از آن‌ها را در خواب می‌دیدم. مثلاً آسب دیدن کف دست محمود را دیدم. و یا شهادت علیرضا را شب قبلش دیدم. خواب دیدم صدام به خانۀ ما آمده است. ناگهان صدام به سمتم اسلحه گرفت و شلیک کرد. من دیدم علیرضا سپر من شد؛ تیر به او اصابت کرد و افتاد. من وقتی از خواب پریدم، خیلی پریشان شدم. فهمیدم خبر بدی را خواهم شنید.

ما از علیرضا، نامه و وصیت‌نامه به یادگار داریم. یک فیلم مصاحبه هم از او به یادگار هست که یک هفته قبل از شهادتش، از محل عملیاتی کربلای 5، شلمچه، گرفته شده است. در آن فیلم علیرضا چفیه به گردن دارد، پشت بلدوزر نشسته و در حال کندن زمین است. فیلم‌بردار از او سؤال می‌کند: برادر! چه کار می‌کنی؟ علیرضا جواب می‌دهد: قرار است عملیات بشود، سنگر می‌سازیم.»

امتیاز :  ۰ |  مجموع :  ۰

برچسب ها

    6.1.7.0
    V6.1.7.0