شهید عبدالله مومجی
شهید عبدلله در تاریخ 49/10/25 در محلّۀ نجارکلای لواسان از مادری مؤمن و متعهد به دنیا آمد. نام پدرش علیاکبر و نام مادرش صغرا ملک محمودی است. او فرزند دوم خانواده بود و دو برادر و یک خواهر داشت. او دورۀ تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در مدرسه شهید کیائی گلندوک سپری کرد.
هنگام پیروزی انقلاب، 9 ساله بود. ولی زمانی که به 14 سالگی رسید و برای کلاس سوم راهنمایی ثبت نام شد، مدرسه را رها کرد و در پایگاههای بسیج، برای آموزش نظامی ثبت نام کرد. از آنجا که رشد جسمی و معنوی خوبی داشت، مسئولان پایگاهها به او مسئولیّت دادند. ولی شهید عبدالله تقاضای اعزام به جبهه داشت. مسئولان به جهت سنّ کمش با تقاضایش موافقت نمیکردند. سرانجام شهید عبدالله در آذر سال ۶۶ با دست بردن به شناسنامه و گرفتن رضایت پدر و مادر به جبهه رفت و با لشگر ده سیدالشهداء، در عملیّات بیتالمقدس ۲ در مائوت عراق شرکت کرد و بعد از ۵۴ روز خدمت عاشقانه، از نوع تدارکاتی و امدادی و نظامی، و تخریبچی و خطشکن، در آخر دی ماه 1366 به شهادت رسید. در جبهۀ نظامی نیز به خاطر قد رشیدی که داشت، کمک آرپیجیزن بود. ولی به نقل از فرمانده لشگر ده سیدالشهداء، سردار فضلی، هر کاری که زمین بود و نیرو تقاضا میشد، عبدالله سریع برای انجام آن کار اعلام آمادگی میکرد.
پیکر پاکش هشت سال مفقود بود سرانجام در دی ماه 74 به زادگاهش رجعت کرد و در امامزاده فضلعلی (ع) ناران به خاک سپرده شد.
سیدمحمد جوزی رزمنده
عملیات بیت المقدس 2 در دی ماه سال 1366 توسط ایران اسلامی علیه رژیم بعثی عراق در ضلع غربی شهرک مائوت عراق انجام شد. در این عملیاّت پلی نصب شد که لشگرهای ده سیدالشهداء (ع) و 31 عاشورا از آن عبور کردند و نیمه شب عقبۀ دشمن را محاصره نمودند.
عظمت این پل و شرایط سختی که این پل در آن نصب شد، آنقدر مهم است که هاشمی رفسنجانی یک خطبه از نماز جمعه تهران را به آن اختصاص داده است. (یکی از نماز جمعههای اول یا دوم بهمن 1366 که موجود است و عظمت این عملیّات را نشان میدهد. ) به هر حال خوشا به حال آنان که از این پل گذشتند و به شهادت رسیدند. زیرا قطعاً از پل صراط هم به راحتی خواهند گذشت.
خاله شهید
در سال ۶۶ وقتی پیکر مطهر شهید حسین زارعی را که استوار ارتشی بود، در امامزاده ناران به خاک میسپردند، جمعیّت زیادی دور قبر جمع بودند. عبدالله بالای شیروانی رفته بود تا بتواند شهید را از بالا ببیند. خواهرم وقتی پسرش را با آن وضع دید، نگران شد که او با دیدن پیکر بدون سر شهید، به وحشت بیفتد. من به او گفتم: اشکالی ندارد! بگذار این وضع را ببیند! شاید با دیدن وضع شهید، بترسد و اینقدر دم از رفتن و شهید شدن نزند!
وقتی عبدالله پایین آمد، برای ما با آب و تاب تعریف میکرد که خوش به حال شهید زارعی، مثل امام حسین (ع) سر نداشت! در راه اسلام سرش را داد.
ما فهمیدیم این پسر 14ساله از سنّش بیشتر میفهمد و روحیّۀ خیلی قویای دارد و از دیدن پیکر شهید نه تنها نمیترسد، بلکه روحیّه هم میگیرد.
مادر شهید
عبدالله در پایگاههای مختلف لواسان و شمیران و حتی پادگان امام حسین (ع)، برای اعزام به جبهه مراجعه میکرد و با اصرار فراوان از آنها میخواست او را هم به جبهه ببرند.
زمانی که اعزام نیرو آغاز میشد، عبدالله هم فعالیّت و اصرارش برای رفتن بیشتر میشد. هربار که با اعزامش مخالفت میکردند، با حال خیلی ناراحت به خانه میآمد و میگفت: مسئولانی که میگویند، سنّ من کم است، منظورشان این است که من نمیتوانم حداقل با فرغون کمپوت و وسایل مورد نیاز جبهه را به خط ببرم!
من از حال و روز آشفتۀ عبدالله ناراحت بودم. به ایمانش باور داشتم. میدانستم از روی هوای نفس و ماجراجویی تقاضای اعزام نمیکند. به همین جهت روزی که سردار کربلایی مسئول سپاه به خانهمان آمد و از اذیّتهای عبدالله شکایت کرد، من گفتم: خوب ببریدش. من راضی هستم. پسرم میخواهد از ناموس مملکت دفاع بکند، از اسلامش دفاع بکند.
برادر شهید
ما یک برادری داشتیم که در اثر بیماری مننژیت، فلج شده بود و تروخشک کردن او برای مادرم زحمت زیادی داشت. من به عبدالله میگفتم: مادرمان گرفتار یک بچۀ معلول است، تو با جبهه رفتنت زحمتش را بیشتر میکنی.
عبدالله میگفت: تو هم باید به جبهه بروی! وظیفۀ ما جبهه رفتن است. مادر را هم خدا کمکش میکند.
مادر شهید
قبل از اعزام به جبهه، در مسجد فاطمیۀ نجارکلا، مراسم دعای توسل بود و قرار بود توسط دستگاه آپارات، فیلمی مستند از جبهه نشان داده شود.
عبدالله چندین بار به من سفارش کرد با بچههای کوچکم، در مراسم شرکت کنم. در آن شب، برای ما از کرج مهمان آمد و من نتوانستم به مسجد بروم. آخر شب وقتی عبدالله آمد، گفت: خیلی حیف شد که نیامدید! ولی من برایتان یک سیب از مراسم آوردهام. این سیب را چهار قاچ کنید با بچهها بخورید! چون دعا خواندهشده، خیلی در زندگی اثر میگذارد.
عبدالله با آن سنّ کم، خیلی معتقد به دعا و توسّل بود.
وصیّتنامه شهید
بسمه تعالی
ای اهل ایمان، هر گاه به علتهایی ... تعریض دشمنان و کافران در میدان نبرد روبهرو شدید، مبادا از بیم به آنها پشت کرده و از جنگ بگریزید!
سلام به منجی عالم بشریت و با سلام به روان پاک شهدای اسلام! درود و سلام بر امامی که ما را از جهالت نجات داده و چنان هدایت کرد که بتوانیم راه حسین (ع) را ادامه دهیم و جانمان را در راه اسلام فدا نمائیم. از تجاوز دشمنان به خاک و مال کشورمان دفاع کنیم و به جهانیان بفهمانیم که تا خون در رگهایمان جاری است، دفاع کنیم و بفهمانیم که دفاع ما یک دفاع مقدس الهی است. و دوست دارم آخرین لحظۀ عمرم[را] با دیدن روی مبارک امام زمان (عج)، تمام کنم. امید دارم در تنگنای قبر و تاریکی آن، آقا اباعبدالله و فاطمه زهرا (س) به فریادم برسند. تا با خاطری آسوده به آن دنیا عزیمت کنم. تنها خواستهای که از امت مسلمان دارم این است که تا زمانی که جنگ بین اسلام و کفر ادامه دارد، جبههها را خالی نگذارند و سعی کنند که از این کاروان جا نمانند و همچنین که قافله سالار صدا میزند، به آن لبیک گو جواب دهند و ندای هل من ناصر ینصرنی گویند. و در آخر از همۀ دوستان بسیجی میخواهم که راه بقیۀ شهدا را ادامه دهند و فعالیّتهای خود را از همه لحاظ، به نفع اسلام، بیشتر کنند و همچنین از پدر و مادرم میخواهم که هر بدی[ای] از من دیدهاند، حلال کنند و برایم گریه نکنند که دشمنان اسلام خوشحال نشوند و باید افتخار کنند که امانت خودشان را دادهاند. والسلام من طبع الهدی
تاریخ 21/10/66 عبدالله مومجی