• ساعت : ۰۰:۰۰
  • تاريخ :
     ۱۴۰۲/۰۳/۰۸ 
  • تعداد بازدید : 240
شهدای لواسان
شهید مهرداد ساكی

شهید مهرداد ساکی

شهید مهرداد در سال 1345 در نهاوند دنيا آمد. نام پدرش حسن و نام مادرش دلبر است. او فرزند پنجم خانواده است و شش برادر و یک خواهر دارد. پدرش با شغل كشاورزي زندگی خانواده‌اش را اداره می‌کرد.

در سال 1352 زماني كه شهید مهرداد 7 ساله بود، خانواده ساكي به لواسان كوچ كرده و در محلّۀ ناران لواسان كوچك ساكن شدند.

شهید مهرداد تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی در مدرسه شریفی گذراند.

او با وجود سنّ کم، با افراد انقلابی انجمن اسلامي لواسان همکاری می‌کرد. پدر و برادران بزرگش به جبهه مي‌رفتند. شهید مهرداد هم اصرار زيادي به رفتن داشت. مادرش مخالفت نمي‌كرد، ولي پدر از او مي‌خواست در پشت جبهه خدمت كند.

سرانجام در سال 61 او موفّق شد موافقت پدر را براي خدمت در كردستان جلب كند. شهيد مهرداد در كردستان با شهيد مهدي ‌خندان صحبت كرد و تصميم گرفت براي شركت در عمليّاتِ والفجر مقدماتی به جنوب بيايد.

زماني كه از كردستان برگشته بود، به جهت اهداء خون، رنگ پريده بود. پدرش برايش جگر خريد تا قوّت بگیرد. ولي شهيد مهرداد از خوردن امتناع كرد و با خنده گفت: خودتان بخوريد. من آب هم بخورم در بدنم خون مي‌شود.

شهيد مهرداد جگر را نخورد و همان ساعت به جبهه رفت و ديگر برنگشت.

او در عملیّات والفجر مقدماتی با سِمَت کمک آرپی­جی‌زن شرکت کرد و در تاریخ 18/11/61 به شهادت رسید. خانواده‌اش تا چند ماه در بی‌خبری منتظر آمدن پسرشان بودند. ولی شهید مهرداد پس از 13 سال در تاریخ 2/5/1374 به آغوش میهن باز گشت و در جوار امام‌زاده فضل‌علي (ع) به خاك سپرده شد.

جانباز مهدی كه فرزند سوم خانوادۀ ساکی بود، نيز با حضور در جبهه‌های جنوب و غرب ایران و نبرد در جبهههای مختلف،‏ 13 تركش در بدن داشت. مهدي به درجۀ جانبازي نایل آمد ولي به دنبال گرفتن تسهيلات و تشخیص درصد جانبازي نرفت! سرانجام بعد از تحمل سال‌ها درد و رنج در سن 45 سالگي به جهت تركشي كه به قلب او نزديك بود، به جمع دوستان شهيدش پيوست.

خواهر شهيد

برادرانم همه با خدا و با محبّت بودند. ولي مهرداد با وجود سنّ كم در اخلاق و رفتار خوش  بي‌نظير بود. بيش‌تر از همه به من و مادرم محبّت مي‌كرد.

 وقتي خبر شهادتش را به ما دادند، چون پيكرش را نياوردند، قبول كردنش براي ما سخت بود. فرمانده‌اش شهيد يقين‌علي گفت: ان‌شاءالله شهيد شده است. منتظرش نباشيد!

قاسم خندان هم که در عملیّات حضور داشت به ما گفت: مهرداد در اولیّن روز عملیّات از ناحیّۀ پا مجروح شد. ما او را به یک جای امن داخل یک گودال گذاشتیم. مهرداد ما را به خانم فاطمۀ زهرا (س) قسم می‌داد که او را رها کنیم و از محدودۀ آتش بعثی‌ها دور شویم.

 در آن عملیّات قاسم خندان هم از ناحیّۀ گردن تیر می‌خورد. محسن کردی هم مقابل چشمانش شهید می‌شود.

ما با شنیدن این اخبار می‌دانستیم مهرداد شهید شده است؛ ولی چون جنازه‌اش نیامده بود، گاهی احتمال می‌دادیم اسیر شده  باشد.

مادرم شب‌هاي جمعه سرگردان بود. نمي‌دانست براي پسرش خيرات بدهد يا براي سلامتي‌اش دعا كند.

 يك شب مادرم خیلی گریه می‌کند و در راز و نیازش،‏ خداوند را به خانم فاطمه‌ زهرا(س) قسم مي‌دهد تا خبري از پسرش به او بدهد.

مادرم در آن شب خواب مي‌بيند، در جبهه است و همراه مهرداد و جوان‌هاي جبهه‌اي در ميان شليك گلوله‌ها مي‌دود؛ ولي گلوله‌ها به کسی نمي‌خورد. سرانجام يك خمپاره به وسط نيروها مي‌خورد...

مادرم همان لحظه از خواب مي‌پرد، به يقين مي‌رسد كه پسرش شهيد شده است.

برادر شهید(علی)

من فرزند کوچک  خانواده بودم خیلی از برادرم خاطره ندارم ولی درد فراق و بی‌خبری و عذابی که مادرم از این بابت می‌کشید در زندگیم تأثیر زیادی گذاشت با این مصیبت ارتباط من با خدا بیش‌تر ‌شد. در آن ایّام من دایم دعا می‌کردم از برادرم خبری برسد. با این روحیّه بود که اغلب رویاهای صادق می‌دیم که تعبیر هم می‌شد. یکی از این رویاها زمان آمدن پیکر مهرداد بود.

من دو شب قبل از رجعت مهرداد در خواب نهال زیبایی را کنار خانه‌مان دیدم که دو شکوفه داشت و سه میوۀ گوجه سبز. من با تعجّب به شکوفه‌ها و سه گوجه نگاه می‌کردم.  برایم خیلی عجیب بود که شکوفه کنار میوه بر روی یک نهال کوچک جلوه گری می‌کند. طرز قرار گرفتن سه گوجه هم عجیب بود. دو گوجه کنار هم بودند و یک گوجه با یک رنگ شفاف‌‍تر از پنجره به داخل اتاق آمده بود.

من در حالی که غرق تماشای این سه گوجه سبز بودم، سروصدایی شنیدم. گفتند: 12 بسیجی با یک سپاهی آمده‌ند خبربسیجی آمده‌اند خبر آمدن برادرت را بدهند. من مهرداد را دیدم. خوشحال شدم و با هیجان با او حرف زدم.. یادم هست وقتی پرسیدم تا حالا کجا بودی ما خیلی ناراحت بودیم، گفت: تو خاک غربت بودم چرا این‌قدر سؤال می‌پرسی؟

وقتی از خواب بیدار شدم  تا ساعت‌ها مبهوت مانده بودم. به شکوفه‌ها و آمدن مهرداد و میوۀ نهال فکر می‌کردم.

دو روز بعد در اتاق بودم سروصدایی شنیدم. مرحوم مهدی با حال منقلب داخل اتاق شد و گریه کرد. من بی‌اختیار یاد آمدن بسیجی‌ها با یک سپاهی و دیدن مهرداد افتادم. گفتم: مهدی! مهرداد آمده؟

مهدی با گریه جوابم را داد. من سریع به حیاط رفتم دیدم یک جوان با لباس سبز سپاهی کنار حوض صورتش را می‌شوید و وضو می‌گیرد. گفتم: شما کی هستید؟

 گفت: ما گروه تفحص هستیم. پیکر مهرداد ساکی را از منطقۀ فکه آورده‌ایم.

 من خیلی هیجان‌زده شدم. گفتم: من خواب آمدن مهرداد را دیده بودم.

 از حیاط بیرون رفتم و هفت موتور دیدم. ابتدا شش موتور روشن دیدم که دوازده بسیجی دو به دو (دوترکه) نشسته بودند و موتور اولی  بدون سرنشین جلوی خانه پارک شده بود. فهمیدم صاحبش همان کسی است که وارد خانه‌مان شده و خبر پیدا شدن مهرداد را ‌داده.

من به یاد سه گوجه سبز افتادم. به‌خصوص شاخه‌ای که با یک گوجه از پنجره داخل اتاق کشیده شده بود. خیلی هیجان‌زده بودم. هم از این‌که برادرم بعد از سال‌ها تحمل فراق به نزدمان آمده بود و هم این‌که خداوند با خواب و نشانه خبرش را قبل از آمدن خود مهرداد به من داده بود.

من خوابم را با هیجان به مادرم و هر کس که می‌دیدم تعریف می‌کردم. همه تعبیرش را فهمیدند. شکوفه نماد انتظار و تبدیل  گل به میوه بود. دو شکوفه نشانۀ دو روزی بود که مهرداد از فکه به تهران رسیده بود. سه گوجه سبز هم همان دوترکه نشین‌های بسیجی و رئیس‌شان که وارد خانه‌مان شده بود.

با این رویا ما فهمیدیم خداوند گروه تفحص را با میوۀ سبز رنگ  نشان داده است؛ و الحق که ثمرۀ تلاش گروه تفحص برای خانواده‌های مفقودین سبز است و رویشی بانشاط دارد.

 

وصیّت‌نامه شهید مهرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود به امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و با سلام و درود به روان پاک همه شهیدان اسلام از شهدای اُحد تا شهدای خوزستان و با سلام و درود بر امت و ملت شهید پرور ایران و سلام و درود بر 72 تن شهدای کربلا تا 72 تن شهدای حزب جمهوری. فرزندان پاک امت حزب‌الله! هم‌اکنون این‌جانب مهرداد ساکی فرزند حسن، سعادتی یافتم که در کنار سایر برادرانم در جبهه‏های جنگ آماده شوم که بتوانم به نحو احسن حمایت از قرآن کنم و تا پای جان برای اسلام می­جنگم و سلام گرم خود را بر امت حزب‌الله می­ر­سانم و امیدوارم که توانسته باشم با ایثار خون خود قدم مثبتی برای جمهوری اسلامی برداشته باشم و من این بنده حقیر و گناه‌کار می­خواهم بگویم که هیج‌وقت دست از حسین زمان برندارید و در راه ولایت فقیه گام بردارید و ان‌شاالله که به همّت شما، امت حزب‌الله انقلاب را به تمام جهان صادر کنید و شما مادران به یاد شهدای کربلا گریه کنید! اما برای من گریه نکنید و به یاد علی اصغر شش ماهه گریه کنید. اما برای من گریه نکنید! زیرا که روح من ناراحت می‏شود. درود بر شما مادران و خواهران و پدران و برادران که با دادن فرزندان و برادران خود چون حضرت زینب (ع) صبور و بردبار، پشت دشمن را به خاک کشیدید. ما رفتیم اما شما امید ما هستید و ان‌شاالله که قدس عزیز به دست جوانان برومند آینده آزاد خواهد شد.

و اما چند کلمه وصیّت به خانواده‌ام! مرا در حسینیۀ  ناران دفن کنید در کنار قبر غلامحسین خدابنده. تا شب هفتم بیش‌تر سیاه نپوشید! در راه ولایت فقیه باشید که ان‌شاالله هستید و از شهادت من ناراحت نباشید ! برادرانم سعی کنند که زودتر به جبهه بیایند. آیه شریفه والعصر را در سر قبرم قرائت کنید و از همه همسایه­ها و بچه­های محل، حلالیّتم را بطلبید. ای پدر و مادر دل‌سوز و زحمتکش! امیدوارم که این فرزند حقیر و کوچک خود را حلال کنید و از برادران کوچکم، علی و فائز هم حلالیّت می­طلبم که ان‌شاالله خداوند هم از گناهان من صرف نظر کند.

به امید پیروزی رزمندگان اسلام. امام را دعا کنید. خدا را فراموش نکنید.

مهرداد ساکی    تاریخ :30 /10 / 1361

 

پژوهش وتدوین: نادره عزیزی نیک

امتیاز :  ۰ |  مجموع :  ۰

برچسب ها

    6.1.7.0
    V6.1.7.0