• ساعت : ۰۰:۰۰
  • تاريخ :
     ۱۴۰۲/۰۳/۱۰ 
  • تعداد بازدید : 332
شهدای لواسان
شهید مهدی بام افكن

شهید مهدی بام افکن

شهید مهدی در سال 1349 در محلۀ سبلان تهران به دنیا آمد. نام پدرش عبدالحسین و نام مادرش مریم اسدی است. شهید مهدی فرزند آخر خانواده بود و چهار برادر و سه خواهر دارد.

پدر خانواده با شغل نانوایی در لواسان و تهران 5 پسر و 3 دختر خود را بزرگ کرد. خانوادۀ شهید مهدی به خاطر تغییر مغازۀ نانوایی پدر، چند بار از لواسان به تهران و از تهران به لواسان نقل مکان کردند.

شهید مهدی، زمانی که سه ساله بود خانواده‌اش در منطقۀ ناران لواسان مستقر شدند. هفت سال در لواسان زندگی کردند بار دیگر به تهران نقل مکان کردند و در سبلان جنوبی ساکن شدند.

شهید مهدی سه کلاس دورۀ ابتدای‌اش را در مدرسۀ شریفی ناران گذراند. و زمانی که به تهران نقل مکان کردند، تحصیلاتش را تا دوم نطری در مدارس منطقۀ 8 تهران با نام‌های «ارمغان علم» و «استقلال» گذراند.

پدر شهید مهدی در آبان ماه سال 57 فوت کرد. مهدی درد فراق پدر را تحمل کرد و به جای بی‌تابی کردن به مسجد و بسیج رو آورد.

شهید مهدی از سن 10 سالگی با بسیج مسجد امام علی (ع) همکاری کرد. گاهی شب تا صبح در پایگاه به نگهبانی می‌پرداخت و صبح بدون استراحت به مدرسه می‌رفت. فعالیّت انقلابی او مانع درس خواندنش نمی‌شد. او در مدرسه هم بسیار فعّال بود تا زمانی که تصمیم به اعزام به جبهه گرفت. او برای مبارزه با دشمن روحیّه‏ای قوی داشت. ولی چون فرزند آخر خانواده بود کسی باور نمی‌کرد مهدی بتواند در جبهه حضور یابد. دامادشان به او می‌گفت: تو بچه‏ هستی! می­روی با صدای تیر و تفنگ می­ترسی.

شهید مهدی هم جواب می‌داد: می­روم،‏ مردانگی‏ام را نشان می­دهم تا معلوم شود کی می‌ترسد و کی نمی­ترسد.

شهید مهدی در ابتدای سال 65 از طریق پایگاه شهید بهشتی با دوستش به کردستان رفت. در پادگان جعفرخان کردستان آموزش دید. دوستش از خبرهای وحشتناکی که از کردستان شنید،‏ محل خدمتش را به جنوب منتقل کرد. ولی شهید مهدی در کردستان ماند. بعد از 45 روز در تاریخ 23/3/65 در شهر سقز به شهادت رسید. پیکر پاکش، در جوار امام‌زاده فضل‌علی (ع) کنار شهدای لواسان آرمیده است.

مادر شهید

مهدی در ماه شعبان به دنیا آمد در ماه شعبان هم از من جدا شد و به کردستان رفت. گاهی که از من می‌خواست برایش جشن تولد بگیرم من به او می‌گفتم: جشن تولد تو مصادف با تولد امام زمان (عج) است همه جا را چراغانی می‌کنند. مهدی از این حرف من خیلی خوشش می‌آمد و ذوق می‌کرد.

مهدی نه ساله بود که پدرش را از دست داد، ولی خیلی با روحیّه بزرگ شد. شاید به این دلیل که از همان کودکی به مسجد و بسیج می‌رفت و به رفتار و احکام اسلامی آگاه می‌شد. مسجدی که مهدی می‌رفت، مسجد امام علی (ع) نام داشت. پایگاه بسیجش هم داخل همان مسجد بود.

وقتی به سن نوجوانی رسید،‏ در مدرسه رشد خوبی پیدا کرد. انشاءهای پرمحتوایی می­نوشت. مسئولان مدرسه از افکار بلندش در تعجب بودند. ما می‌دانستیم مهدی به‌خاطر فعالیّت انقلابی‌ای که داشت،  نسبت به همکلاسی‌هایش رشد بالاتری پیدا کرده است.

وقتی در سن 16 سالگی اصرار به جبهه رفتن کرد همۀ ما نصیحتش کردیم تا درسش را بخواند ولی انگار او ماندنی نبود. به کردستان رفت و خیلی زود به پدرش پیوست.

خواهر شهید (فاطمه)

 زمانی که مهدی برای رفتن آماده شد،‏ همسرم که داماد بزرگ خانواده بود و در حلّ مشکلات اغلب پیش‌قدم میشد، به مادرمان گفت: نگران نباش! من مهدی را می‌برم لواسان سر مغازه،‏ نمی‌گذارم جبهه برود.

همسرم سواری وانت حمل شیشه داشت. مهدی را پشت وانت سوار کرد تا از سبلان به لواسان بیاورد. ولی مهدی در بین راه طوری از وانت پایین پریده بود که همسرم متوجه فرارش نشده بود.

خواهر شهید (زهره)

من و مهدی بچه‌های کوچک خانواده بودیم. وقتی پدرمان فوت کرد، خیلی گریه می‌کردیم. ولی مهدی خیلی زود بزرگ شد. به مدرسه رفت و رشد خوبی کرد. همه می‌گفتند، مهدی نسبت به سنّش حرف‌های بزرگی می‌زند.

من خیلی به مهدی وابسته بودم. خیلی دوستش داشتم. دو خواهر بزرگ‌ترم ازدواج کرده بودند. بعد از شهادتش من با مادرم در خانه تنها بودیم و غصه می‌خوردیم. ولی مهدی مرتّب به خوابم می‌آمد و مرا دعوت به صبر می‌کرد. بار آخر که به خوابم آمد، خانه‌مان عجیب بود. من در خواب دیدم، وسط سالن خانه‌مان یک جوی آبی درست شده و آب زلالی در آن روان است. ما همه در سمت چپ جوی بودیم، مهدی در سمت دیگر. مهدی با ما حرف می‌زد. خیلی شاد بود. من از او خواستم، از جوی بپرد و سمت ما بیاید. ولی او ساکش را برداشت و گفت: «نمی‌شود! باید بروم. آمدم به شما سری بزنم و بگویم، حالم خوب است.»

دست‌نوشته شهید

بسم‌الله الرحمن الرحیم   نام: مهدی بام‌افکن

موضوع انشاء: آنچه از معاد می‌دانید، بنویسید!

به نام خدا که درهم‌کوبندۀ مستکبران، یار ضعیفان است. با سلام به پیش‌گاه مقام حق امام ‌زمان (عج) و نائب برحقش، امام خمینی، انشاء خود را آغاز می‌کنم.

ما می‌دانیم که جز این دنیا دنیای دیگر هم هست که به حساب و اعمال ما رسیدگی خواهد شد که آن دنیا، جهان آخرت نام دارد که به حساب اعمال ما رسیدگی می‌شود. ما باید در این دنیا کارهای نیک کنیم و نماز بخوانیم و عبادت کنیم، خدای بزرگ و بلند مرتبه را. تا هم در این دنیا و هم در آن دنیا سربلند و پیروز باشیم.

پیامبر اکرم می‌فرماید: در قیامت قبل از این که انسان قدم از قدم بردارد، از چهار چیز سؤال می‌کنند و حساب قرار می‌گیرد: 1- عمرت را در چه راهی صرف کردی؟ 2- بدنت را در چه راهی فرسوده ساختی؟ 3- اموالت را از چه راهی کسب کرده‌ای و در چه راهی مصرف نموده‌ای؟ 4- و از دوستی پیامبر خدا و اهل بیت او هم سؤال می‌شود.

و ما باید از این‌ها درس عبرت بگیریم تا در آن دنیا آگر از ما این سؤال‌ها را کردند، خجل و سرافکنده نباشیم.

 ما باید کارهای خوب و نیک انجام دهیم و به ستایش معبود خویش بپردازیم و از کارهای زشت پرهیز کنیم که چنان‌که خداوند در آیه از قرآن می‌فرماید:

 فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرً یَرَه. پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند آن را می‌بیند.

و مَن یَعمَل مِثقال ذَرَّةٍ شَرًّ یَرَه. و هرکس هم‌وزن ذره‌ای بدی کند، آن را می‌بیند.

و در آیه‌ای دیگر می‌فرمایند: اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لِاَنفُسِکُم و اِن َاَسأتُم فَلَها. (اگر نیکی کنید به خودتان نیکی کرده‌اید و اگر بدی کنید، پس برای خود است.)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع انشاء: چرا خوب است هر کاری را با بسم‌الله الرحمن الرحیم شروع کنیم؟

به نام خدا پاسدار خون شهیدان:

ما همه از بنده‌های خدا هستیم و اوست که ما را آفرید و به ما جان داده است. روزی داده است و خلاصه همۀ ما را از نعمت‌هایش برخوردار کرده. پس سزاوار است که او را ستایش و نعمت‌هایش را شکر کنیم تا در کارهای‌مان پیروز شویم. ما در اول، هر کاری را با نام خدا شروع کنیم و این ... معنای آن است که ما از خدا یاری می‌خواهیم در [که] کارمان موفّق انجام شود یعنی ... پروردگاری که ما راآفریدی، به نام تو شروع می‌کنم کارم را و از تو می‌خواهم که مرا و ... کار یاری کنی تا پیروز شوم. بله ما باید همۀ کارهای‌مان [را] با نام خدا شروع کنیم.

نامه شهید

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت برادر عزیزم ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد! اگر از حال این برادرت خواسته باشی، خوب هستم. جواب نامه‌های شما در روز 11 به دست من رسید و خیلی خوشحال شدم. راستی شما که نامه اولی را دادید، من همان موقع جواب دادم و من برای شماها نامه زیاد می‌نویسم. خوب سلام گرمی به گرمی آتش برای فهیمه خانم دارم. ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد و هم‌چنین برای سارا خانم ناز عمو. شنیدم هم که غذا زیادی خوردی و چاق شدی! البته چشم شیطان کور و گوشش کر. و سلام بر پریسا خانم، هپلی خانم چطوری! عمو! اگر بیایم که یک گاز اول از لپت می‌گیرم. خوب 2 نامه شما به دست من رسید. از آن نصایح ان‌شاءالله که استفاده کنم. نمی‌دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم. شما راست می‌گویید من الآن تشنه این چیزها هستم. دیگر قدر می‌دانم. اگر برگشتم این چیزها را در من درک می‌کنی. جاهلیّت هیچ به درد نمی‌خورد مگر نابودی. چرا که انسان مسافری است که از دنیایی به دنیای دیگر و از دنیای دگر به دنیای دیگر می‌رود. دنیای دیگر باید نتیجه‌ای از سفر خود داشته باشد. چه بسا که نداشته باشد چیزی برایش نیست جز عذاب. خوب الآن سر پست نشستم، نامه می‌نویسم و تقریباً 45 دقیقه دیگر تمام می‌شود. راستی شنیدم که هوای تهران گرم است. ولی در عوض اینجا خنک. من به جای شما هوای خنک می‌خورم. ولی واقعاً اینجا جای دلنشینی [است] دوست داشتم که یک دفعه به اینجا می‌آمدید ولی افسوس که نمی‌توانید. راستی آموزش‌مان را جزء سه ماه کردند و تقریباً 25 برج دیگر مأموریتم تمام می‌شود. اگر به مرخصی نیایم 15 روز مرخصی دارم. سعی می‌کنم نیایم تا زودتر تمام شود. خوب دیگر عرضی ندارم! خدا پشت پناه شما. به اصغرآقا- فخری خانم، آقا هوشنگ، آقا سیامک و سودابه خانم و مریم و تمام دوستان، آشنایان و فامیل‌ها سلام گرمی برسانید! بپایید که نسوزن ها!   خداحافظ التماس دعا  والسلام قربان شما  12/3/65    در طریقت پیشه سالک هرچه آید خیر او است

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

 

پژوهش وتدوین: نادره عزیزی نیک

امتیاز :  ۰ |  مجموع :  ۰

برچسب ها

    6.1.7.0
    V6.1.7.0